میرزا گفت:«قاجارها رحم ندارند. خودشان میگویند ما نسل چنگیزیم.»
حبیب گفت: «میروم خانهشاگردی توی خانهی اصلانمیرزا. اینجوری…»
میرزا گفت:« اصلانمیرزا میگذاردپسر اماموردی که کینهاش را به دل دارد، خانهشاگردش باشد؟»
حبیب لب حوض نشست: «توی دلم را خالی نکن میرزا… بابام بیگناه است؛ مادرم بیگناه بود. من دست روی دست بگذارم؟»
چانهی میرزا لرزید. صدای بچهها از کوچه میآمد:
روغن سیری چارعباسی
نون چارکی سهعباسی
آدم مفلس چو منو
وامیداره به نسناسی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.